سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 93/7/14 | 9:15 عصر | نویسنده : nasrin

صدای خنده های تو

مثل لالایی میمونه


اینو میدونستی نگام

شیطنتاتو دوست داره؟


میدونی قلب وذهن من

ناز چشاتو میخوادش؟


بازم میگم تو نفسی

مثال اکسیژن کمه


باز هواتو کم دارم

یعنی میشه باشی پیشم؟


یعنی میشه تو باز بگی

دوست دارم آی نفسم؟


بازم میشه یادم کنی

توروزای دلواپسی؟


چطوری من بهت بگم

که تو واسم همه کسی


میدونی قلب بی کسم

برق چشاتو کم داره؟


این بی قراری هاموتو

نشون ندی به احدی


سوخته دیگه دلم عزیز

مثل چشای قهوه ایت

 

                            تقدیم شد به فائزه




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 93/7/14 | 9:1 عصر | نویسنده : nasrin

چقدر سخته نگات داره

یه دنیا حرف تو چشمات


چقدر سخته نباری هی

جلوی چشم این دنیا


چقدر سخته بگی هستم

ولی پوچ وتهی باشی


چقدر سخته بگی میگم

ولی قفل باشه این لبها


چقدر سخته که تو هررزو

بگی میشه ولی رد شن


چقدر سخته که امروزت

مثالی باشه تو فردا


چقدر سخته دلت سنگ شه

مثل سنگ توی صحرا


چقدر سخته بسوزی هی

واسه دیروز واون حرفا


چقدر سخته بخوای باشی

ولی قلبت پراز غصه است


چقدر سخته که حرفاتو

نفهمن توی این بن بست

                         

                           شهریور 93




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/11/18 | 12:51 عصر | نویسنده : nasrin

یه امروزو گلایه وار ،میخوام تمومش بکنم

با گریه خدافظی، با غرور سازش بکنم

یه امروزو میخوام باشم، همونی که خودم میخوام

غرور پابه پام باشه، یه لبخند روی لبام

یه امروزو میخوام بگم ،از تموم نگفته هام

تموم اون حرفایی که ،یه روز میگفتی پوچ وخام

یه امروزو میخوام بگم ،از فاصله از غم ورنج

توی این سه کلمه، میشه پیداکرد یه گنج

یه امروزو میخوام واست، ترانه خوانی بکنم

از شعرای خودم بگم با خوش زبانی بخونم

یه امروزو باهام بمون، قدم بزن همراه من

واسه یه لحظه نرو ،از جلو چشمای من.......




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/10/6 | 9:24 عصر | نویسنده : nasrin

قلم تو دستم امروز

کاغذموسیاه کرد

میگفت میخوام من بگم

ازدوریو غم بگم

میگفت که امروز دارم

یه عالمه حرف واست

حرفایی که من میگم

برات میشن یکم درد

....

دخترکی تو کوچه

با شنلی که روشه

با صورتی پر از گل

بدون آب وگشنه

خجالتی-سربه زیر

خوشگل و بی نظیر

دردش یه دنیا غم بود

اون دنیاهه بی رحم بود

با لباسی نشسته

روی زمین نشسته

گریه کنون حرف میزد

با یه خدای خسته

میگفت خدا کجایی

تو اینورا میایی؟

میگفت خداسردمه

این کفشامم تنگمه

میگفت خدا کجایی

دلت میادخدایی

منم باشم تو کوچه

گرسنمم که باشه

میگفت خدا کجایی

دستاموببین خدایی

که کوچولوهو ظریفن

یخ زدن از تنهایی

میگفت خدا کجایی

دلم تنگه خدامه

خدایی که اون بالاست

خدایی خدایی

میگفت خدا غریبم

من مادرو ندیدم

مادری که اون بالاست

اونو اصلا ندیدم

میگفت خدا چه تنهام

دلم میباره هنوز

خداجونم کجایی

بیا ببین شدم لوس

میگفت خدا تموم شد

گلایه ای ندارم

همینکه تورو دارم

به همینم میبالم




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/9/11 | 12:30 عصر | نویسنده : nasrin

شب های این بی کسی ها

گریه فقط یار منه

این مهربون دل من

همیشه همراه منه

نگو نگو که عمر من

به پای تو حروم شده

نگو که قصه ی دلم

واسه ی تو تموم شده

کنار قاب عکس تو

هی میشینم زار میزنم

کاشکی اصلا نبودی

قلبم بودش مال خودم