پيام
+
شايد فردا دير باشد
روزي معلمي از دانش آموزانش خواست که اسامي همکلاسي هايشان را بر روي دو ورق
کاغذ بنويسند و پس از نوشتن هر اسم يک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترين چيزي که ميتوانند در مورد هرکدام از
همکلاسي هايشان بگويند ، فکر کنند و در آن خط هاي خالي بنويسند .

راه كمال
93/12/18
آواي من
بقيه وقت کلاس با انجام اين تکليف درسي گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از
اتمام ،برگه هاي خود را به معلم تحويل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه اي جداگانه نوشت ،
وسپس تمام نظرات بچه هاي ديگر در مورد هر دانش آموز را در زير اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحويل داد .
آواي من
شادي خاصي کلاس را فرا گرفت .
معلم اين زمزمه ها را از کلاس شنيد " واقعا ؟ "
"من هرگز نمي دانستم که ديگران به وجود من اهميت مي دهند! "
"من نمي دانستم که ديگران اينقدر مرا دوست دارند . "
ديگر صحبتي ار آن برگه ها نشد .
آواي من
معلم نيز ندانست که آيا آنها بعد از کلاس با والدينشان در مورد موضوع کلاس به
بحث وصحبت پرداختند يا نه ، به هر حال برايش مهم نبود .
آن تکليف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسي
هايشان راضي بودند با گذشت سالها بچه هاي کلاس از يکديگر دورافتادند . چند سال
بعد ، يکي از دانش آموزان درجنگ ويتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاري
او شرکت کرد
آواي من
او تابحال ، يک سرباز ارتشي را در تابوت نديده بود ... پسر کشته شده ، جوان
خوش قيافه وبرازنده اي به نظر مي رسيد .
کليسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وي ، مراسم
وداع را بجا آوردند . معلم آخرين نفر در اين مراسم توديع بود .
به محض اينکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، يکي از سربازاني که مسئول حمل
تابوت بود ، به سوي او آمد و پرسيد : " آيا شما معلم رياضي مارک نبوديد؟ "
آواي من
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
سرباز ادامه داد : " مارک هميشه درصحبتهايش از شما ياد مي کرد . "پس از مراسم
تدفين ، اکثر همکلاسي هايش براي صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نيز
که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
آواي من
پدر مارک در حاليکه کيف پولش را از جيبش بيرون مي کشيد ، به معلم گفت :"ما مي
خواهيم چيزي را به شما نشان دهيم که فکر مي کنيم برايتان آشنا باشد . "او با
دقت دو برگه کاغذ
فرسوده دفتريادداشت که از ظاهرشان پيدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواري
به هم بسته شده بودند را از کيفش در آورد .
خانم معلم با يک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، هماني بودند که تمام خوبي
هاي مارک از ديدگاه دوستانش درونشان نوشته
آواي من
شده بودمادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاري که انجام داديد متشکريم . همانطور که
مي بينيد مارک آن را همانند گنجي نگه داشته است . "
همکلاسي هاي سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلي با کمرويي لبخند زد و گفت : "
من هنوز ليست خودم را دارم . اون رو در کشوي بالاي ميزم گذاشتم . "
همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسيمان بگذارم . "
آواي من
مارلين گفت : " من هم براي خودم را دارم .توي دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
سپس ويکي ، کيفش را از ساک بيرون کشيد وليست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد
و گفت :" اين هميشه با منه . . . . " . " من فکر نمي کنم که کسي ليستش را نگه
نداشته باشد . "
معلم با شنيدن حرف هاي شاگردانش ديگر طاقت نياورده ، گريه اش گرفت . او براي
مارک و براي همه دوستانش که ديگر او را نمي ديدند ، گريه مي کرد .
آواي من
سرنوشت انسانها در اين جامعه بقدري پيچيده است که ما فراموش مي کنيم اين زندگي
روزي به پايان خواهد رسيد ، و هيچ يک از ما نمي داند که آن روز کي اتفاق خواهد
افتاد .
بنابراين به کساني که دوستشان داريد و به آنها توجه داريد بگوييد که برايتان
مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه براي گفتن دير شده باشد.
آواي من
***
آواي من
:)
سنگ صبور
...چقدر طولانيه نتونستم همه رو بخوننم:)
آواي من
:) تنبل.....قشنگه تا اخر بخونش.